فریاد بیصدا...
ای که سر راهت جا مانده ام من بازمانده از تنهایی...
خدای من...
صدایت میکنم...شاید سکوتت را دریابم و بی صدا، فریاد زنم...
فریاد های آهسته ام باد را به زنجیر میکشد...
اما...طوفان می آید...
می خواهم بنشینم و سالها به آسمان خیره شوم...
به امید قطره ای باران...
میگویند:باران در کویر بسیار غریب میبارد...
آخر میدانی؟ آغوشی به روی "سرما" باز نیست!
نظرات شما عزیزان:
بسیار عالی و پر محتوا مینویسی
بسیار عالی و پر محتوا مینویسی
خیلی قشنگ مینویسیااااااا
خیلی قشنگ بوووووووووووووووووووووووووود
بسیار عالی نوشتی